از شمارۀ

کاوش در جغرافیای علم

سیاسیاتiconسیاسیاتicon

درآمدی انتقادی بر فلسفه سیاسی مدرن

نویسنده: بردیا محبی صمیمی

زمان مطالعه:8 دقیقه

درآمدی انتقادی بر فلسفه سیاسی مدرن

درآمدی انتقادی بر فلسفه سیاسی مدرن

هنگامی که سخن از فلسفه به میان می‌آید، نخستین سوالی که به ذهن پرسشگر کنجکاو رسوخ می‌کند این است که فلسفه چیست و به چه کاری می‌آید، چرا باید فلسفه بخوانیم یا اساسا فلسفه داعیه دار پاسخ به چه مجهولاتی از زیست دیرینه بشر در این جهان خاکی‌ست که اکنون می‌بایست صفت سیاسی را به آن اضافه کنیم. این سوالات درحالی شکل گرفته‌اند که فرد کنجکاو اصلا با این سوالات به فلسفه به‌مثابه فلسفه، تجسمی عینی‌تر بخشیده است!

 

فلسفه در شکل ابتدایی و مخلص خود به معنای خرددوستی و دانش‌دوستی است. ‎در یونان باستان فلسفه به صورت لغت فیلوسوفیا بوده و عینا در نتیجه ترکیب عبارت فیلو (Philo)، به معنای دوستداری، با عبارت (Sophia) به معنای دانش و خرد دیده می‌شد.

 

هر کسی که در آن دوران به تفکر و تفحص در اساس جهان هستی و اشیاء می‌پرداخت در واقع دوستدار خرد و شکل دهی به آن بود1. در حقیقت فلسفه، که معرّب فیلوسوفیاست، کارکردی جز همین نداشت و به عنوان دیهیم علوم عصر به شمار می‌رفت. نیز به بررسی و شناخت قوانین و اصول وجودی این هستی در بودن یا نبودن، چگونگیِ بودن و روش دستیابی به این بودن و چگونگی آن همت می‌گماشت.

 

در حقیقت بررسی این موضوع، ما قادریم تا فلسفه را به سه بخش اساسی تقسیم کنیم و هر بخش را به تفکیک مورد بررسی قرار دهیم. بخش اول فلسفه، هستی شناسی یا وجودشناسی (Ontology) است که کارکردش مبتنی بر امر وجود مهیا می‌شود. در این حوزه از فلسفه پدیدارها اساسا به این پرسش بنیادین برخورد می‌کنند که آیا اساسا وجود مستقلی دارند، وجودشان بستگی به وجودی برتر از خودشان دارد یا وجود ندارند. پاسخ به هر یک از این پرسش‌ها نتیجه خاص خودش را در بحث وجودشناسی دارد و اگر پدیداری وجود دارد پس چگونگیِ این وجود نیز تعین می‌یابد.

 

بخش دوم فلسفه، شامل معرفت‌شناسی یا شناخت‌شناسی (Epistemology) نام دارد که به چگونگی شناخت پدیدار مورد بحث می‌پردازد. یا به عبارتی، این شناخت ما از پدیدار به چه شکل باید باشد و پاسخی که به این مسئله می‌دهیم به بخش سوم فلسفه یعنی روش‌شناسی (Methodology) تعین‌بخشی می‌کند.

 

روش‌شناسی در حقیقت مقوله ابزار است و به آن حوزه ای اطلاق می‌شود که به ما ابزار شناخت یک پدیدار را در حوزه‌های گوناگون می‌دهد2. در ادامه با ذکر مثالی به تبیین کاربست‌های این حوزه‌های سه‌گانه فلسفه در مواجهه با پدیدارها، از هر نوعی که باشند، می‌پردازیم. باران را در نظر آورید. باران هنگامی می‌بارد که ابرها از طریق یکسری فعل و انفعلات طبیعی بارور شده و این سنگینی به صورت قطرات باران بر زمین می‌بارند.

 

باران وجود دارد و دیده می‌شود، باران چیست جز قطرات آبی که مداوم از آسمان و به دلیلی طبیعی که سابقا گفته شد بر زمین می‌بارند. باران وجود دارد و با چشمان غیر مسلح نیز دیده می‌شود. برای شناخت باران می‌بایست ابتدا ماهیت آب را شناخت که این شناخت با ابزارهای خاصی صورت می‌پذیرد. ابزاری که مواجهه ما را روش‌مند و دقیق کند. این ابزارها باید از جنس پدیدار مورد نظر باشند و به حقیقت طبیعی بودن آنها خللی وارد نیاید. پس برای شناخت ماهیت طبیعی آب می‌بایست از ابزاری استفاده کنیم که سنجش را با دقت بیشتری به ظهور برسانند. در این قسمت که ابزار را تعیین می‌کنیم، می‌دانیم که برای درک و دریافت ماهیت پدیده‌های طبیعی، ضرورتا منطقی است که از ابزار کمّی و آزمون‌پذیر بهره ببریم؛ ابزاری که بر بنیاد حواس پنج‌گانه بشری استوار شده‌اند و مواجهه ما با این پدیده طبیعی را نظام‌مند می‌کنند. در این مقوله قصد ورود به ویژگی‌های شیمیایی یا فیزیکی پدیده آب/ باران را نداریم و تنها به این نکته بسنده می‌کنیم که ماهیت و اصلِ شناخت پدیدارهای جهان هستی به نحوه و روش‌های شناختن‌شان تعیّن می‌بخشند. با این علم، حدس اینکه برای پرداختن به مسائل غامض‌تر نظیر اخلاق و سرمنشاء جهان می‌بایست به روش‌های کیفی‌تر نظیر عقل و شهود یا نقل و وحی تمسک جست، سخت نیست.

 

اما با این تفاصیل کلی و عام از فلسفه، قصد حقیقی این مقاله به طریق اولی، محقق نمی‌شود و می‌بایست به ریشه گریزی بزنیم تا بلکه ادعای خود مبنی بر کلیت و عامیت فلسفه را مصداقی‌تر بررسی کنیم. در این قسمت از یادداشت بر آنیم تا بگوییم این قوانین کلی و عام، که در جهان هستی جاری و ساری هستند، چگونه به حوزه‌های مشخص و جزئی‌تر این جهان، بنا بر اصل شمولیت‌شان تسری می‌یابند. همین نکته خود ضرورت شکل‌گیری فلسفه‌های مضاف را برای ما تصویر می‌کند. همانطور که شرح آن رفت فلسفه مضاف، قوانین شمولیت‌دار این جهان را در حوزه‌های خاصی از وجود بررسی می‌کند و به عبارتی آن حوزه‌های سه‌گانه را در هر موضوع خاصی بررسی می‌کند. فلسفه، ریشه درخت این جهان است و فلسفه‌های مضاف، شاخ و برگ این درخت تنومند هستند3.

 

 رابرت دال و هارولد لاسکی در تعریف فلسفه سیاسی مدرن به موجزترین تعریف آن رسیدند که می‌گوید این حوزه، وظیفه بررسی مفاهیم بنیادین علم سیاست نظیر دمکراسی و شکل حکومت، مالکیت، حقوق شهروندی، حق تعیین سرنوشت، آزادی و مسئله احزاب و نظایر آن را به طریقی که سابقا ذکر شد دارد. فلسفه سیاسی در حقیقت به ما می‌گوید که این مفاهیم چیستند، چرا به آنها نیاز داریم و یا اساسا چه کارکردهایی دارند4.

 

اما فلسفه سیاسی در عمل به این سادگی نمود ندارد و مسائلی دیگر را در کلیت خود شامل می‌شود. این حوزه، که در یک طبقه‌بندی آکادمیک ذیل اندیشه سیاسی قرار می‌گیرد؛ در حقیقت شاقولِ سیاست از دوران باستان تا عصر معاصر ما به شمار می‌رفته است؛ بدین صورت که از طریق پیوند اسبق فلسفه با متافیزیک و اخلاقیات خرد و کلان، به تعریف یا بازتعریف اخلاق سیاسی می‌انجامد. اینکه در سیاست چه چیزهایی "هستند" را به الطاف دیگر حوزه‌های سیاسی نظیر جامعه‌شناسی سیاسی، سیاستگذاری عمومی، مطالعات احزاب و قوانین اساسی یا سیاست‌های تطبیقی واگذار می‌کند و خود به آن‌چیزهایی می‌پردازد که "باید باشند". تجلی عینی فلسفه سیاسی را بنابر نظر برخی اندیشمندان سنتی‌تر فسلفه سیاسی در نوع کلاسیک آن یعنی تدوین آیین شهریاری یا سیاست‌نامه‌هایی (عبارت دقیق تر آن در سیَر الملوک) نظیر سیاست‌نامه خواجه نظام‌المک طوسی برای ملکشاه سلجوقی یا شهریار نیکولو ماکیاولی برای لورنزو دِ مدیچی تاجر مسلک، می‌توان مشاهده کرد. اما نوع دیگری از برداشت‌ها از فلسفه سیاسی ما را به آراء اندیشمندان انتقادی‌تر نظیر هابرماس یا مارکوزه نزدیک می‌کند که نوع کلاسیک آنرا تا حدی به باد انتقاد گرفته، تعاریف اصلاح‌شده‌ای از آن ارائه می‌کنند.

 

بدین شمایل که فلسفه سیاسی کلاسیک در حد رهنمودهای تئوریک به اصحاب قدرت باقی مانده است و برای عصر امروز که موج چهارم دمکراسی در سپهر جهانی گسترده شده، تکافوی تبیین قدرت و چیستی یا مشارکت جمعی در آنرا نمی‌کند. پس بایستی به فلسفه‌ سیاسی‌ای پرداخت که از کانت و هگل می‌آغازد و عملی‌تر از اسلاف خود بر مسئله قدرت یا دیگر مسائل از این دست بصورت عینی‌تر تاکید می‌ورزد. باید به این پرسش اساسی پرداخت که مفاهیم بنیادین سیاست چگونه می‌توانند با عبرت‌گیری از گذشته راهگشای حال و آینده باشند و به تعبیر موریس دوورژه، دانشمند نامی عرصه سیاست، با یک دید ژانوس‌مانند به عرصه سیاسی نگریست5.

 

شاید با خود بیندیشید که کدام یک از این دو برداشت در نهایت قادرند که اهداف اساسی فلسفه سیاسی به‌مثابه فلسفه سیاسی را تحقق ببخشند، اما عطف تلاقی این دو برداشت در جایی مشخص می‌شود که در عصر مدرن، انباشت‌های علمی به عنوان میراث زیست بشری در عرصه سیاسی به قدمت حضورش در این عرصه پر آزمون و خطاست و طبعا رویکردی می‌تواند موفق تر عمل کند و به‌کار گرفته شود که جریانی فرانظری‌تر از این دو برداشت را با گزینش فاکت‌ها و عینیات مبتنی بر نیاز روز بشر ایجاد کند. سیاست عرصه روزآمدی و کارایی است که خودش را در جریان به‌کارگیری نیروهای لازم برای دستیابی به اهداف نمایان می‌سازد، پس فلسفه سیاسی نیز بایستی بتواند مبتنی بر دینامیسم ذاتی این رشته از مطالعات، خود را روزآمد و منعطف‌تر از همیشه نشان دهد.

 

تا به همین لحظه جریان‌های اصلی علم سیاست از نهادگرایی گرفته تا مطالعات سیاست‌های تطبیقی و از پارادایم‌های تبیینی تا رهیافت‌های انتقادی و تفسیری، همگی نشان از آن دارند که سیاست نیز در گذار زمانی به قدمت وجود مجامع انسانی، از ابتدای تاریخ تا کنون، به‌صورتی خودپو و خوددرمانگر به رشد خود پرداخته است.

 

در پایان نیز شایان ذکر است که فلسفه سیاسی نه این و نه آن برداشت را به‌صورت دگماتیستی به جویندگان علم حقنه می‌کند و نه پیرو نظریه خاصی است که تصمیم‌سازان در تلاش هستند به واسطه آن در طریق تامین منافع خود برآیند. بلکه فلسفه سیاسی اصولی در تلاش است تا با ارائه یک تصویر منطقی از هنجارها یا ایجاب‌ها، هر یک را به دیگری منتهی کند و در تجمیع آن دو به خوانندگان یاری رساند که خود با دیدی نقاد به تشخیص سره از ناسره دست بزنند.


منابع

  1. کاپلستون، ف.چ، تاریخ فلسفه، ج1، 1946
  2. گادامر، ه.گ، حقیقت و روش، 1960
  3. مگی، براین، سرگذشت فلسفه، 1990
  4. سریع‌القلم، م. روش پژوهش در علوم سیاسی و روابط بین‌الملل، 1400
  5. Duverger,m., Les Deux Faces de l’Occident, 1960

بردیا محبی صمیمی
بردیا محبی صمیمی

برای خواندن مقالات بیش‌تر از این نویسنده ضربه بزنید.

instagram logotelegram logoemail logo

رونوشت پیوند

کلیدواژه‌ها

نظرات

عدد مقابل را در کادر وارد کنید

نظری ثبت نشده است.